سه شنبه ۱۴۰۱/۰۱/۰۹ ساعت توسط
داستان کوتاه عشقی بالاسر پیکر بیجانی ایستاده بودم که موج دنباله ی حریر شال صورتی اش را تکان میداد . گویی
دریا التماس میکرد که او را با خود ببرد . ولی زورش نمیرسید. و فقط گوشه ی شال را در موج های کوتاهش می رقصاند و دست خالی همراه چند گوش ماهی و صدف به عقب باز میگشت. رد کشیده شدن پیکر بر تن خیس شن های ساحل پیدا بود هرکسی به راحتی خواهد فهمید که ماجرا چیست . و تلاش برای پوشاندن رد کشیده شدن جسد بی فایده بوده . کافی ست دنباله ی رد را بگیرند تا به محل قتل برسند . این چه تقدیری بود که گریبان گیرم شد . این چه بلایی بود که بر سرم آمد. خیر سرم آمده بودم تا درس بخوانم . مدرک بگیرم و بعد ازدواج کنم . آن شال صورتی را چه خوب میشناسم . آن روز و هدیه ای که بی مناسبت داده شد و شالی صورتی رنگ که سبب خنده ی افراد درون کافی شاپ شده بود . خدا کند که قبل از رسیدن مامورها باد بوزد و رد کشیده شدن پیکر بیجان را بپوشاند ، چون این مسیر در خلاف جهت دریا است . . پر واضح است که در دریا غرق   داستان کوتاه عاشقانه ...
ادامه مطلبما را در سایت داستان کوتاه عاشقانه دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : romanlovely2 بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 21:17