داستان کوتاه عاشقانه

ساخت وبلاگ
سه شنبه ۱۴۰۱/۰۱/۰۹ ساعت توسط داستان کوتاه عشقی بالاسر  پیکر بی‌جانی  ایستاده بودم  که  موج  دنباله ی حریر  شال صورتی اش را  تکان میداد  . گویی دریا التماس می‌کرد که او را  با خود ببرد .   ولی زورش‌  نمی‌رسید.    و فقط گوشه ی شال را در موج های کوتاهش  می رقصاند‌   و دست خالی همراه چند گوش ماهی و صدف  به عقب باز می‌گشت.     رد کشیده شدن  پیکر بر  تن خیس شن های ساحل  پیدا بود ‌     هرکسی به راحتی خواهد فهمید که  ماجرا چیست .  و  تلاش برای  پوشاندن رد کشیده  شدن  جسد  بی فایده بوده ‌   . کافی ست  دنباله ی رد را  بگیرند  تا  به  محل قتل  برسند ‌  .  این چه تقدیری بود که  گریبان گیرم  شد .  این چه بلایی بود که بر سرم آمد.   خیر سرم  آمده بودم تا  درس   بخوانم  . مدرک بگیرم و بعد ازدواج  کنم .       آن شال صورتی  را  چه خوب  میشناسم .   آن روز و  هدیه ای که  بی مناسبت  داده شد  و  شالی صورتی رنگ که  سبب  خنده ی  افراد درون کافی شاپ شده بود .      خدا کند  که  قبل از رسیدن مامورها   باد بوزد  و رد  کشیده شدن پیکر بی‌جان را بپوشاند ، چون   این  مسیر  در خلاف جهت  دریا است .    .  پر واضح  است که  در دریا غرق   داستان کوتاه عاشقانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanlovely2 بازدید : 137 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 21:17

جمعه ۱۴۰۱/۰۳/۰۶ ساعت توسط داستان کوتاه عشقی |    یکی از اهالی سرزمین آتلانتیس  چنین چیدمان نمود واژگان و سرود؛ مرز بین شجاعت و حماقت ، نخ نماست سرم سبز و زبان و قلمم سرخ ، بینوا اما شجاع ست"با اینکه دین مداری شان پر حرارت استسرزمین شان  سرای جعل و فساد و شرارت استدر حیرتم که بر چه اساسی شود مدیربقال آن محله که جنب سفارت استآخر بگو تو را چه به آن پست دولتی؟کشور مگر بدون حساب و نظارت است؟دزدی که با مدارک جعلی شود وزیربا خود برد هر آنچه که در آن وزارت استقبل از لزوم دین و تعهد برای کاراصلی ترین گزینه و شرطش ،  مهارت استپاسخ که می دهد که چرا می شود رئیسشیخی که سطح حوزه ی او تا طهارت است؟از قول من بگو که از این پس به مجلسی،وارد شود که مبحث عقد و بکارت استواعظ اگر به مسجد و منبر رود به جاستاما ورود او به صنایع و وزارت خطاست شاهد همین که دولت شان  حاصلش به کارتنها رکود و خفت و بیداد و غارت استپر گشته با بتن دل وامانده ی براری بی امان این معنی اش حقارت و ننگ و اسارت استواعظ کند قیامت و دنیای ما خرابچون نیت اش به وعظ و خطابه تجارت استلعنت بر آن کسی که دهد مملکت به بادنفرین به هر که اصل وجودش شرارت استسرای شان ترقی شایان نمی کندتا نخبگان ذلیل و خسی در صدارت استمدتی باشد که آن کشور دچار فتنه هاستوطن شان  هر گوشه اش انواع آفات و بلاستعمروعاصی بر سر مسند نشست از جهل شانچون تفکر خارج از محدوده ی اذهان شماستیک نفر با خود نگفت آخر به هنگام عملشیخ بیعاری کجا عامل به کاری جز دعاست؟چرخ صنعت کی بچرخاند برای کشوریآنکه حتی چرخ ماشین هم به او دادن خطاستمن یقین دارم داستان کوتاه عاشقانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanlovely2 بازدید : 94 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 21:17

یکشنبه ۱۴۰۱/۱۰/۰۴ ساعت توسط داستان کوتاه عشقی |  بیمار صندلی کناری طوری داره توضیح میده مشکلش رو که انگاری منشی رو بجای پزشک روانکاو اشتباهی گرفته. مدام حرف میزنه و آدامسش رو بشکل ناخوشایندی میجوه‌. نگاهم به حرکات آونگ ساعت دیواری چسبیده . ولی توی ناخودآگاه ذهنم سوالی بی اختیار می‌شه مطرح . اینکه چرا تمامی مطب های روانکاوی عطری شبیه به سالن های سینما و یا تئاتر رو میدن. !؟...واقعا چرا؟..بیمار صندلی کناری داره چنین میگه ؛آره، عزیزکم ، از بس محکم دندونش گرفتم که با آه و ناله و اشک و گریه روانه ی بیمارستان شدمنشی : اوااا!... کجاشو؟... بیمار ؛ خب برق که رفته بود ، تاریک بود ، خودمم اولش شک داشتم ، ولی صبح که با پانسمان برگشت خونه ، فهمیدم نوک بینی اش رو بخیه زده . خخخ اومده پررو تر شده ، به من میگه که زنیکه ی پتیاره ، تا پارسال جفتک مینداختی الان هار شدی و گاز میگیری!... منشی ؛ خب بعدش چی شد؟..بیمار ؛ والا منم به پیشنهاد دوستان و اصرارشون پا شدم اومدم روانکاو رو ببینم و بلکه برای شوهرم یه نوبت ازش بگیرم.... در این لحظه به شکلی بی اختیار و خودبه خودی دهانم باز میشود و جملاتی بی اراده گفته می‌شود . سپس زیر لب با خودم تکرار میکنم همان جملات را . کمی مزه مزه کرده و به معنایش می اندیشم. خب واقعا چه گفته ام من! ؟... ..چرا چنین حرف چرتی از دهانم در آمد... باز تکرار میکنم و زمزمه وار به آن و معنایش خیره میشوم ( .... احتمالا هاری دارید ... هاری دارید ... شوهرتون کزاز و هاری تزریق کنه .... هاری دارید... کزاز و هاری تزریق کنه.... ) تکرار پشت تکرار . داستان کوتاه عاشقانه ...ادامه مطلب
ما را در سایت داستان کوتاه عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : romanlovely2 بازدید : 106 تاريخ : يکشنبه 4 دی 1401 ساعت: 21:17